معنی کم و اندک

حل جدول

کم کم و اندک اندک

لقمه لقمه


کم و اندک

قلیل، انگشتشمار، پشیز

وید


اندک و کم

ویدا

ناچیز، قلیل

قلت

واژه پیشنهادی

کم و اندک

کماس

سوتام

یسیر


اندک و کم

خُرده


چیز کم و اندک

نمک چش

فرهنگ فارسی هوشیار

اندک اندک

کم کم، رفته رفته، تدریجاً، بتدریج، آهسته آهسته ‎ کم کم: اندک اندک همی شود بسیار (گلستان)، بتدریج تدریجا رفته رفته.


اندک

کم، قلیل، قطره، چیزکم (صفت) کم مقابل بیش بسیار، کوتاه: مدتی اندک.

لغت نامه دهخدا

اندک اندک

اندک اندک. [اَ دَ اَ دَ] (ق مرکب) کم کم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بتدریج. تدریجاً. رفته رفته. (فرهنگ فارسی معین). آهسته آهسته. متدرجاً. بمرور. خرده خرده. خردخرد. نرمک نرمک. نرم نرم.خوش خوش. قلیلاً قلیلاً. (یادداشت مؤلف):
اندک اندک سر شاخ درخت
عالی گردد بمیان مرغزار.
منوچهری.
دهد اندک اندک بروز دراز
پس آنگه ستاندبیک روز باز.
اسدی.
مرا بخواب دل آکنده بود و سر زخمار
زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار.
ناصرخسرو.
اندک اندک علم یابد نفس چون عالی شود
قطره قطره جمع گردد وآنگهی دریا شود.
ناصرخسرو.
شاید آنگه کزین جوال بکیل
اندک اندک برو بپیماید.
ناصرخسرو.
چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فناپذیرد. (کلیله و دمنه). تربض، اندک اندک روزگار گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). تهصص، اندک اندک مکیدن. (تاج المصادر بیهقی). تربض، اندک اندک فاستدن. (تاج المصادر بیهقی). تمرز؛ اندک اندک مکیدن. (تاج المصادر بیهقی). استدراج، اندک اندک نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
نشاطی نیم رغبت می نمودند
بتدریج اندک اندک میفزودند.
نظامی.
چو گشت اندک اندک ز پرگار دور
بهر دوریی دورتر گشت نور.
نظامی.
گر صبر کنی بصبر بی شک
دولت بتو آید اندک اندک.
نظامی.
پس حیات ماست موقوف فطام
اندک اندک جمع کن تم الکلام.
مولوی.
اندک اندک نور را بر نار زن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن.
مولوی.
میزهاند میبرد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش
وین نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از جنس جهان.
مولوی.
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
مولوی.
ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. (گلستان).
چو دوستی کند ایام اندک اندک بخش
که یار بازپسین دشمنی است جمله ربای.
سعدی.
ناگاه اثر غیبت و فنا ظاهر شدن گرفت و اندک اندک استیلا آورد. (انیس الطالبین ص 122). اندک اندک برف می آمد و هوا قدری سرد بود. (انیس الطالبین ص 131). استدراج، اندک اندک در کاری درآوردن. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). تدخل، اندک اندک درآمدن. (منتهی الارب). تدرج، اندک اندک قریب گردیدن. (منتهی الارب). تدلس، اندک اندک گرفتن طعام. (منتهی الارب). تدنی، اندک اندک نزدیک شدن. (منتهی الارب). تفریض، اندک اندک واجب گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). تمقق،اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب). قت، اندک اندک آب فراهم آوردن. (منتهی الارب).
- امثال:
اندک اندک بهم شود بسیار. (گلستان از امثال و حکم مؤلف).
اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی. (گلستان از امثال و حکم مؤلف).

فرهنگ معین

اندک اندک

کم کم، به تدریج، رفته رفته. [خوانش: (~. ~.) (ق مر.)]

معادل ابجد

کم و اندک

141

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری